مسابقه ی یک میلیون دلاری

مردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری آن دارد:

 

سوالات را بخوانید:

 

1- جنگ صد ساله چند سال طول کشید؟

  الف: 116 سال

  ب: 99 سال

  ج: 100 سال

  د: 150 سال

او نمی تواند به سوال پاسخ دهد.

 

2- کلاه های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟

  الف: برزیل

  ب: شیلی

  ج: پاناما

  د: اکوادور

حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک می کند.

 

3-روسها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن می گیرند؟

  الف: سپتامبر

  ب: اکتبر

  ج: نوامبر

  د : می

خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند.

 

4- اسم شاه جرج ششم چه بود؟

  الف: ادر

  ب: آلبرت

  ج: مانویل

  د: جرج

این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای کمک می کند.

 

5- نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟

  الف: قناری

  ب:  کانگارو

  ج: توله سگ

  د: موش

در اینجاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف می دهد

 

جوابها:

.

.

.

.

.

 

اگر خیلی خودتان را گرفته اید که همه جوابها را می دانید و به این بنده خدا کلی خندیده اید بهتر است اول جوابها را مطالعه کنید:

 

1-    جنگ صدساله در واقع 116 سال طول کشید.(1337 – 1453)

2-    کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود.

3-    انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود.

4-    اسم شاه جرج,آلبرت بوده که پس از رسیدن به پادشاهی به جرج تغییر یافت.

5-    توله سگ. اسم لاتین آن Insulara Canaria  است که یعنی جزایر توله سگ.

 

Click to view full size image
 
Click to view full size image
 
Click to view full size image
 
 التماس دعا

السلام علیک یا ابا عبدالله...

                         

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)...

 

 

    کربلا یعنی..

کربلا بیت الحرامی دیگر است

حاجیانش را مقامی دیگر است

نیت اش ، ترک سر و تن گفتن است

در پی اش ، تکبیر در خون خفتن است

شیعه گی آیا شکم پروردن است

یا به روز جنگ ، عذر آوردن است؟

شیعه یعنی امتزاج نار و نور

شیعه یعنی راس خونین در تنور

شیعه یعنی بازتاب آسمان

بر سر نی ، جلوه رنگین کمان

شیعه باید آبها را گل کند

خط سوم را زخون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاءست

کربلا بارزترین منظور ماست


'  مرحوم محمد رضا آقاسی '

ایام عزاداری سالار شهیدان بر شیعیان آن حضرت تسلیت باد...

... رکاب بزن

  نویسنده: ندا ماهوش

زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت مي‌كند تا بعداً تك تك آنها را به‌رخم بكشد.به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى.
 ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد.

آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمكم مى‌كرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى كسلم مى‌كرد، چون همیشه كوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌كردم.

یادم نمى‌آید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مى‌زدم.لا دیدر كنایك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت.

و مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته مي‌توانست با حداكثر سرعت براند،

او مرا در جاده‌هاى خطرناك و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم.

گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو كجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌كردم دارم كم كم به او اعتماد مى‌كنم.
بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت.

او مرا به آدم‌هایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مى‌دادند كه به آنها نیاز داشتم.
هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم..
  

حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!»
و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر
راهمان قرار مى‌گرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مى‌كنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود.

او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود.
 مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..

من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم..

  این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مى‌داد.

  هر وقت در زندگى احساس مى‌كنم كه دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید،

 

«ركاب بزن....»

 

اتوبوس!!!!

ماجراهای ایستگاههای اتوبوس

 

مکانيـــکي ام

                         از زبان محمد            

من مکانيـــکي ام و از رشتـــــه ام                مي گريزم مـن رواني گشتــه ام

حداقـــــــل ?? دوازده ترمــــــه ام                  از لحـاظ عقل وتن دي فرمـه ام

توي دانشگه فسيــــلم دوستــــــان               ديگرم دندان نمانــده در دهــان

کي کنون آخـــربه من زن ميـــدهد                 به  اجل  دخترش تـن مـــي دهد

ديگر ازديناميکم خـــــــم شدکمــر                  گشته پيشاني چروک وطاس سر

هيکلم مثل دماسنـــــج خــــم است               خر زدن از بهر ترمو2 کم است

دوستان جـــــان خــــدا ياري کنيـد                  بهر طراحي شما کــــاري کنيــد

جان من از درس سيـــــــالات نگو                    نـازنين چشمم دگــر رفتـه زسـو

واي واي ازدسـت درس انتقــــــال                   اي خدا ديـوانه گشتم نيست حال

روزوشب در پيش هر استاد خويش                 مي گذارم من گــرو ناچيز ريـش

جان من نيــروگـــهم را پاس کــــن                  يک  نگه بر سر وموي طاس کن

درس موتور از کجــــا داند که مـن                    بعـــد ها بايد بگيـرم زيــل و زن

 کاين چنين بر سر بــــلا مـي آورد                   ايــن ســوالات از کجـــا مي آورد

آي مـــادر اي پدر دس روي دس؟؟                   زن بگيـريد از برايـــم قبل درس

بعد اين ها قد من خــــم مي شــود                از بلنــــداي قــدم کـــــم مي شود

مادر اين روي سيـــاهم را ببيـــن                   ازگريس است ني زشرمست وزکين

بعـــــد پاسي تمـــــــام اين دروس                 مي شوم شاگـــرد صفر اتــوبـوس

اصفهان- شيــــراز را کردن هوار                   مي شــود آينـده ي سيروس  خـوار

 

علت قبول نشدن در کنکور!؟!؟

علت قبول نشدن در کنکور!؟!؟

 


چرا كه سال فقط 365 روز است. در حالی كه:

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها

فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز

باقی میماند.

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی

است كه به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای

یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر

باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است

كه جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی

میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح

را میطلبد كه جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در

روز باقی میماند.

5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم

است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی

میماند.

6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به

صورت تلفنی لازم است. چرا كه انسان موجودی

اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز

باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود

اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.

8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز

در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.

9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6

روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و

3 روز دیگر باقی است .

11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را

در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست.

چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!