من پادشاه نیستم ...
راستی هم عجب برادری بود. یک برادر با کارهای عجیب و غریب؛ مثل دوست های خجالتی. از آن ها که صداشان درنمی آید. داشت می رفت مسجد. تو کوچه یک یهودی جلویش را گرفت. گفت:«من از تو طلبکارم، همین الان باید طلبم را بدهی.» رسول الله(ص) گفت:« اول این که از من طلبکار نیستی و همین طوری داری این را می گویی؛ دوم هم این که من پول همراهم نیست، بگذار رد شوم.» یهودی گفت:«یک قدم هم نمی گذارم جلو بروی.» رسول الله(ص) گفت:« درست نگاهم کن؛ تو از من طلبکار نیستی.» ولی یهودی همین طور یکی به دو کرد و بعد با حضرتش گلاویز شد. کوچه خلوت بود کسی رد نمی شد که بیاید کمک. مردم دیدند پیامبر برای نماز نرسید، آمدند پی اش. دیدند یهودی ردای پیغمبر را لوله کرده، تا آمدند کاری کنند از دور بهشان اشاره کرد که نیایید؛ گفت:«من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم.» رفیقش؟ منظورش همین رفیقی بود که با ردا او را می کشاند.چشمشان افتاد در چشم هم. یهودی گفت:« بهت ایمان آوردم، با این بزرگواری، تو بی تردید، پیغمبری.»
بعضی وقت ها یک جوری با مردم راه می آمد که مردم سربه سرش می گذاشتند. قرآن می گوید مردمش می گفتند«زودباور» است. حالا حتی تعبیرشان یک ذره از این هم تندتر بود؛ فکر می کردند مثلاً خودشان زرنگ ترند.«و یقولون هو اذن، قل اذن خیر لکم سوره ی توبه(۹):آیه ی۶۱» این «اُذُن» یک معنی این جوری می دهد.از آن طرف نامه می فرستاد به دربار خسروپرویز و قیصر که بیایید تسلیم من شوید و آب هم تو دلش تکان نمی خورد؛ از این طرف مردم می آمدند خانه ی او، ناهار می ماندند بعد از ناهار هم می نشستند برای خودشان گپ می زدند؛ اصلا هم حواسشان نبود که این پیغمبر است و از حرف بیخودی اذیت می شود. آن وقت نمی گفت به این ها:«برید خونه تون». جوری شد که خدا دخالت کرد و آیه نازل شد:« مردم! این پیغمبر من دارد اذیت می شود، خودش حیا می کند بگوید، من به شما می گویم»« ان ذلکم کان یوی النبی فیستحیی منکم و الله لا یستحیی من الحق.سوره ی احزاب(۳۳) آیه ی53»
یک دوست عجیب غریب از ان دوستی حساب کتاب هم نمی کنند. دیده یکی محتاج است تنها ردایش را هم بخشیده، حالا نشسته توی خانه و نمی تواند آن طور بیاید مسجد. خدا است که دوباره عتابش می کند:« و لا تبسطها کل البسط.سوره ی اسراء(۱۷) آیه ی ۲۹» « دیگر نگفتم که همه ی دستت را باز کن، طوری که برای خودت هیچی نماند» این چه جور دلی است که تو داری؟
دل رهبر جامعه طاقت گریه ی کودکی را ندارد. سرنماز صدای گریه ی بچه می آید ؛نماز را تند می کند، رکوع و سجود کوتاه، سریع تمامش می کند تا مادر بچه او را بغل کند. به مردم حیرت زده هم می گوید:« خوب بچه گریه می کرد دیگر.»
یک دوست عجیب غریب که آن قدر برای دوست هایش دل می سوزاند که نزدیک است کار دست خودش بدهد. نزدیک است جان از تنش دربیاید. باز خدا است که باید موعظه کند«تو قرار بود به گمراهی این مردم دل بسوزانی، به راهشان بیاوری ولی قرار نبود دیگر از فکر این ها خودت را هلاک کنی»« فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا.سوره ی کهف(۱۸)آیه ی6»تو قرار بود این ها را بیاوری توی راه ولی از قرار هم رفتی آن طرف تر،داری حرص می زنی. پیغمبر و حرص؟ حرص می زنی گمشده ها را برمی گردانی به راه. « حریص علیکم بالمومنین رؤف رحیم.سوره ی توبه(۹) آیه ی 128»
عتاب ها فایده ای نداشت؟ جنس دل که عوض نمی شود. وسط جنگ احد، همان جا که مردم گلوگاهی که سپرده بود مراقبت کنند رها کرده اند، تنهاش گذاشتند. پیشانی و دندانش را شکسته اند. همان جا توی دلش شور می زند که نکند خدا این ها را نبخشد. همان جا دست بلند می کند: «قوم مرا هدایت کن، این ها نمی دانند.» عذابشان نکنی«این ها نمی دانند.»«اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون.»
از همه قشنگ تر حال و روز او را علی(ع) توصیف می کند.علی(ع) می گوید:«رسول الله یک طبیب دوره گرد بود.»دلش نمی آمد که خیلی با ابهت بنشیند آن بالا،مریض ها شرفیاب حضور بشوند.لوازم معالجه اش را بر می داشت راه می افتاد دور شهر،پی مریض ها.«طبیب دوٌار بطٌبه.نهج البلاغه،خطبه ی ۱۰۸»
چی با خودش بر می داشت؟ یک دستش مرهم می گرفت یک دستش وَسَم؛برای آنها که فقط زخم داشتند مرهم می گذاشت؛ولی بعضی ها،دمل های چرکی داشتند،باید جراحی هم می کرد؛وسم مالِ همین کار بود.وسم یعنی داغ هایی که قدیم برای شکافتن استفاده می کردند؛جراحی سر پایی.
علی(ع) می گوید:«مرهم هایش کاری بودند،اثر داشتند.»«أحکم مراهمه.همان»وسم هایش حسابی بودند«و أحمی مواسمه.همان»
اول فکر کردم از همه قشنگ تر را علی(ع) گفته؛ولی الآن یک جمله ی حتی قشنگ تر هم یادم آمد که درست همین حال را بگوید.آن هم توصیف خداست از او؛«یک رسولی آمده سراغتان که تحمل رنج شما برایش سخت است.»«لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم. سوره ی توبه(۹)آیه ی 128» آخرش هم تقصیر همین دلش شد که در آن روایت گفت:«هیچ پیامبری به اندازه من سختی نکشید.»حساب دو دو تایی اگر بخواهی بکنی نسبت به بقیه ی پیغمبرها خیلی هم اوضاع برای او سخت نبود. در طائف سنگش زدند،در اُحد هم پیشانی و دندانش را شکستند. بقیه هم از این جور مصیبت ها داشته اند؛اگر حواست به حرف خدا باشد که «رنج های شما، برای او گران تمام می شود، طاقتش را می برد.» این جوری اگر چرتکه بیندازی، راستی هم چقدر سختی کشیده! اندازه ی نادانی و غل و زنجیرهایی که همه ی ما به خودمان بسته ایم اگر بخواهد رنج بکشد، اگر حرص بزند که ما را به راه بیاورد،واقعاً هم چه کارش سخت است.
آخرش اینکه خدا داشت تماشایش می کرد. بعد گفت:«چه اخلاق شگرفی داری.»«انک لعلی خلق عظیم.سوره ی قلم(۶۸)آیه ی 4» انگار که از دست پخت خودش در شگفت مانده باشد...
برگرفته از کتابِ خدا خانه دارداثر فاطمه شهیدی
این وبلاگ تنها مرجع رسمی اطلاع رسانی مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان است که فعالیت خود را از شهریور سال 86 به منظور دستیابی به اهدافی همچون اطلاع رسانی فعالیت های شورای مرکزی مجمع؛بررسی مشکلات صنفی دانشجویان خمینی شهری؛ آشنایی و نزدیکی بیشتر دانشجویان خمینی شهری با یکدیگر و همچنین مکانی برای انتشار دست نوشته های دانشجویان که در کمتر جایی امکان انتشار آن را دارند، می باشد که در این راستا دانشجویان خمینی شهری هم محلی را در فضای مجازی داشته باشند که احساس کنند متعلق به خود آنهاست.