به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://sadatmansoori.persiangig.com/image%203/16168_396468473765180_148941983_m.jpg

برای او که چشمهایش سرخ است یاپلک هایش باد کرده نگران نمی شوم

 برای تو نگرانم که گاهی گریه نمی کنی.

که گاهی فریاد نمی زنی، برای روزی که بغضت را فرو دادی و گفتی درست است که نمی توانم حقم را بگیرم ولی خدا را شکر که روزی هست و آنجا... ای کاش همان روز فریاد زده بودی، گریه می کردی و بغضت را خالی می کردی...

و آن روز که خسته و کوفته برگشتی و تمام بدنت درد می کرد و نشستی کنار چادر...

هنوز ماجرا همان است که وقت تولدمان بود، صدای گریه ات که نیاید، نیستی، به دنیانیامده ای.

باور کن آرام می شوم اگر آن بغض را رها کنی برود.با گریه های ناگهان،نو می شوی، نوزاد می شوی.

 خیس کن شانه هایم را. می خواهم بدانم که زنده ای. 

پ.ن:این روزها باید یک رفیقی از راه برسد و حالت را بپرسد، بعد که گفتی: «الحمدلله، خوبم». چشم‌هایت را نگاه کند، رد بغض را وسط‌شان تشخیص بدهد. یا از لرزش صدایت بفهمد دروغ گفته‌ای. بغلت کند و بگوید: «می‌دونم که خوب نیستی، چی شده حالا؟!»...

دوباره آرام بیا، آرام که من نبینم‌ت، یکی از همین روزهای غفلت. که لحن صدات توی صفحه‌های کتابم نمی‌پیچد. که برقِ نگاهت، سجاده‌ام را گرم نمی‌کند. که بوی قدم‌هات همه شامه‌ام را پر نمی‌کند. یک جوری که من نفهم‌م بیا. یکی دیگر از آن نعمت‌های دوست‌داشتنیِ رنگارنگ‌ت را بده به دستم. یک‌طوری که من شک نکنم. یکی از همین وقت‌هایی که حواسم نیست. بعد فقط درِ گوشم آرام بگو: یادم تو را فراموش!...

ع.ن:خیلی دوست دارم برف های حرم شما رو پارو کنم ...