«به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان»

وبلاگ ما قبلنا که یه موقعی خيلی سوت و کور شده بود ولی عمق فاجعه اش مثل حالا نبود! اما خب خيلی ها که توش مسئوليت داشتند هم بهش سر نمی زدند يا اگر سر می زدند به صورت نامحسوس بود و برای اون يکی دوتا مطلبی هم که بچه ها مي ذاشتند نظر نمی ذاشتند. کلا وقتی بهشون می گفتيد چرا نيستيد می گفتند: «نه ما هستيم!» و مثلا هر شب سر می زنيم! ولی خودشون هم می دونستند اون جور سر زدند به درد عمه شون هم نمی خوره چه برسه به درد وبلاگ! اما بعدش که بچه های جديدِ مجمع!! اومدند، وبلاگ کمی شلوغ شد، اون دسته هم تازه يادشون اومد که توی وبلاگ مسئوليت دارند و به طور محسوس البته با حساسيت زيادتر از حد معمول به وبلاگ سر می زدند و در مورد وبلاگ فقط با نظر خودشون تصميم گيری می کردند.

اما وبلاگ شلوغ نباشه و کسی نياد بهتره! چون راحت می تونی حرف بزنی و حالا ما هم بلعکس وقتی وبلاگ کسی نيس تازه يادمون ميوفته وبلاگی هم هست آدم راحته، چون هرچيزی به دلش نشست مياد ميگه از طرفی هم مطمئنه تقريبا کسی نيس که حالا نگران باشه چه برداشتی بکنن و ... اگر کسی هم نامحسوس بياد که نمياد! اونم چون متوجه نميشيم اثری توی کليت ماجرا نداره

چقدر حرف زدم! به قول شاعر اين روزا قد هزارتا پنجره حرف دارم!

پ.ن: راستی برای در گذشتگان حادثه ی منا از خداوند طلب آمرزش و برای خانواده هاشون صبری جلی آرزومندم و برای مصدومين شان هم سلامتی...

حالا اگه وبلاگ شلوغ بود با خودم هزار بار کلنجار می رفتم اون پ.ن بالا را بنويسم؟! يا نه؟! چون حالت نمادين داره و ممکنه از روی ريا و ... باشه ولی حالا خيالم راحته با فرض کسی نبودن و نيامدن به وبلاگ ديگه اون نمادين و ... بودنش رد ميشه...