به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

http://www.aksbaroon.com/img/89/azar/6/gol/aksdoni_Jalalpic_funpatugh_com%20(17).jpg

یک:
مادر صدایش می‌زد و به همه گفته بود بعدِ آمنه، «او» برایش به مادر می‌مانَد. کنیزِ عبدالله و آمنه بود و بعد از رفتنِ آن‌ها برای محمّد (ص) به یادگار مانده بود. اسمش َ«برَکة» بود.

دو: از مادری و پرستاری و غم‌خواری برای محمّدِ کم نمی‌گذاشت. رنج سال‌های یتیمیِ پسر کوچکی که می‌رفت آینده‌ی بشریت را متحوّل کند در کنار امثالِ او قدری آسان می‌شد. محمّد (ص)، هر وقت او را می‌دید می‌گفت: «هذه بقیّه اهل بیتی». او بازمانده‌ی خانواده‌ی من است.

 سه: بعد پیوندِ آسمانیِ محمّد(ص) و خدیجه، او هم با «عُبید خزرجی» ازدواج کرد. مادر شد. مادرِ پسری به اسمِ «اَیمن». از آن به بعد برکه را «اُمّ ایمن» صدا می‌زدند. «عبید» بعدها توی خیبر شهید شد. «اَیمن»، بعدها از شیعه‌هایِ خاص علی (ع) شد.
 
چهار: از سابقینِ اسلام‌آورندگان بود و از سابقینِ مهاجرین. هم توی روزهایِ سختِ هجرت به حبشه با جعفرِ طیّار حضور داشت و هم بعد از بازگشت از حبشه، از مکه به مدینه هجرت کرد. جزء همان‌هایی بود که خدا به افتخارشان جبرییل را فرستاده بود که بخوانَد: والسّابِقونَ الاوّلون من المهاجرینَ ... حتّی توی جنگ‌ها هم طاقت نمی‌آورد محمّد (ص) را تنها بگذارد. توی احد به لشکریان آب می‌داد و از مجروحان پرستاری می‌کرد. توی خیبر همراهِ سپاهِ اسلام بود.

پنج: بعدِ شهادتِ عبید، محمّد (ص) به صحابه گفته بود: «هر کس می‌خواهد با یک بانویِ بهشتی هم‌نشین بشود، با امّ‌ایمن ازدواج کند». «زید بن حارث» درنگ نکرده بود و افتخارِ همسریِ امّ‌ایمن را به نامِ خودش ثبت کرده بود. همان زید که اسمش توی قرآن هم آمده . ام‌ّ ایمن از زید، «اسامه» را به دنیا آورد. «زید» توی جنگِ موته شهید شد. «اسامه» هم مثل برادرش «اَیمن»، بعدها در زمره‌ی شیعه‌های علی (ع) قرار گرفت.

شش: او و ام‌ّسلمه از طرفِ علی (ع) قاصد بودند برای آنِ پیوندِ مبارک. شبِ عروسیِ زهرا (س) مثل مادر، پا به پا، همراهی‌اش کرد. آن جهیزیه‌ی معروفِ بانو را هم امّ‌ایمن خریده است.  محمّد (ص) 63 درهم به او داد تا برای زهرا (س) جهیزیه بخرد؛ مختصرترین جهیزیه‌ی عالَم را!

هفت: خوابِ عجیبش را سراسیمه برای محمّد (ص) تعریف کرد. خواب دیده بود تکه‌ای از اعضای وجودِ پیامبر(ص) توی خانه‌ی او افتاده است. محمّد (ص) او را آرام کرد و گفت: به زودی پاره‌ی تن من از زهرا (س) متولد می‌‍‌شود و پرستاری‌اش به عهده‌ی توست. چندوقتِ بعد، قنداقه‌ی حسین (ع) را او به دستِ محمّد (ص) داد. پیامبر (ص) قنداقه را گرفت و گفت: «مرحبا به آورنده و آورده‌شده»!  

هشت: بعدِ از ارتحالِ محمّد (ص) شب و روز گریه می‌کرد. همسایه‌ها شاکی شده بودند که چرا این‌قدر گریه می‌کنی؟ پیام‌برِ خدا که به رحمت الهی واصل شد، به آرامش ابدی رسید. امّ‌ایمن جواب داده بود: گریه‌ام برای محمّد (ص) نیست. می‌دانستم او عزم رحیل دارد. گریه‌ام برای آن است که با رفتنِ حضرتش، وحی قطع شد. که اخبارِ آسمان‌ها دیگر به ما نمی‌رسد!

نه: توی آن روزهای سختِ تنهایی و نامردی و بی‌وفایی، از انگشت‌شمارهایی بود که علی(ع) و زهرا(س) را تنها نگذاشت. وقتی ابوبکر از زهرا(س) برای فدک طلبِ شهود کرد، وسطِ آن نامردها، مردانه جلو رفت و شهادت داد: «من، امّ‌ایمن از زنانِ بهشتی، شهادت می‌دهم، بعد از نزولِ آیه‌ی (و آتِ ذالقربی حقّه...)، محمّد (ص) فدک را به فاطمه(س) بخشید». دوّمی که قافیه را باخته بود، گفته بود: «ما را با شهادتِ زنان چه کار است؟! تازه، او عجمی‌ست و از کنیزان است!»

ده: فاطمه (س)، توی آن لحظه‌های آخر، موقع وصیّت، پیِ او فرستاد. بعدِ شهادتِ زهرا (س) بی‌قرار شد. نتوانست جایِ خالیِ فاطمه (س) را ببیند. با زبانِ روزه از مدینه به قصد مکّه بیرون رفت و آواره‌ی بیابان‌ها شد... بیشتر از چندماه دوام نیاورد و توی هشتاد سالگی، به بهشتِ موعودش رحیل کرد.  

یازده: مفضّل از امام صادق(ع) نقل کرده که با قائمِ (عج) ما، سیزده تن از زنان رجعت خواهند نمود که به مداوا و تدارکِ مجروحان می‌پردازند. از جمله‌ی آن بانوان، «امّ‌ایمن» است که برمی‌گردد و مثل همان سال‌های نخست، سپاهِ اسلام را توی روزهایِ روشنِ موعود همراهی خواهد کرد.


پ.ن: می‌دانی! آن صبح که از تو می‌نوشتم، که همه‌ی وجودم لبالبِ حسرت شده بود، فکر کردم برای جایگاه تو، آستانه‌ی تو، حسرت و غبطه چقدر کم است ام‌ّایمن!