به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

کفش هایت را در آور - عکاس : مریم سادات منصوری

دوستم زنگ زده است و از استاد عزیزمان می گوید، می گوید توی جشن روز چهارشنبه از خودش گفته است از زندگی اش از اینکه دانشگاه معروف MIT دکترا می خوانده... کسی قبلا نمی دانسته، می گفت وقتی اینها را می گفتند سالن خوارزمی دانشکده ساکت شده بود... و اینکه برایشان چه اتفاقاتی می افتد... می خندد و مي گويد:« هماني است كه روز شنبه بعد از ظهر وقتی داشت توی جلسه ی دانشکده صحبت می کرد یهو یادش افتاد که سوالات را که قرار بوده بدهد دفتر دانشکده و ما برویم از آنجا بگیریم توی اتاقش گذاشته است، جلسه را با معذرت خواهی ترک کرد و ...». و ماجرای جا گذاشتن خودکار و اینکه درست سه سال پیش همین موقع آخرین جلسه فلان درس که فرزندشان هم سر کلاس بود و اتفاقات شیرین و خنده دار دوباره بیادم می افتد... به تلفنهايش عادت دارم. قبل از استادي كه حرفشان را مي زد، تو خط یکی دیگر از اساتید خوب بود. قبل ترش دنبال يك استاد خوب ديگر. به شيفتگي هايش حسوديم مي شود به اراده اش به اینکه وقتی خواست برسد به مدال طلای مسابقات و بالاخره به آن رسید همیشه بهترین ها را برای خودش گلچین می کند به اينكه باور دارد آن لحظه، مشخص و معلوم، از وسط يكي از اين جلسات يا كتاب ها ظهور مي كند. لحظه اي كه قبل و بعدش باهم دنيايي فرق دارند.

 شايد خوشبخت تر بودم اگر هنوز فكر مي كردم ماجرا كلنگ و تيشه اي است. يك ضربه جانانه و تمام. حالا همه چي سخت تر شده. حالا مي دانم هيچ كسي عصاي جادويي ندارد بزند به دل آدم گسل درست بشود و از دل گسل نور بزند بالا. ماجرا فقط ترك هاي باريك بي صداست كه گاه گاهي سراغ همه مان را مي گيرند. بايد حواست بهشان باشد و گرنه از دست مي روند.

كي مي داند آن شكاف ها آن ترك ها كي مي آيند سراغمان؟ شايد خسته و وارفته از يك روز اين در و آن در زدن ولو شده باشيم روي صندلي اتوبوس، شايد خودكار سیاه مان روي یک سئوال سخت گیر افتاده است و امشب بايد تمام بشود. شايد داريم از کنار درختان چنار و زمین کشاورزی رد می شویم...

حباب هاي نازك، آرام از ترك مي زنند بيرون. صداي قلپ .

قرار است وسط همين هياهوها، وسوسه ها وولوله ها گوش به زنگ باشيم. مثل خرگوشي كه لاي جست و خيزهايش يكهويي تيز مي شود، يكهويي تمام تنش را مي دهد به صدا.
باید یک روزی از این یکنواختی بیرون بزنیم شاید اگر این دفعه محل نگذاریم دیگر سراغ مان نیاید...

پ.ن:
یادم باشد قضا ندارد...

وقت برای یقین تنگ شده.


ع.ن:فَاخلَع نَعلیک...اِنّک بالوادیِ المقدّس 

از تنهایی ام سرزمینی مقدس ساخته ام !