به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

سربلند - اثر : مریم سادات منصوری

گاهی فکر می کنم

آدم ها یک روز برمی گردند به نقاشی های بچگی هایشان

به همان خانه ی کوچک با سقف شیروانی و دودکش

که احیاناً نزدیک یک درخت سیب بود

و همیشه پشتش به دو سه تا کوه گرم بود

و پنجره اش رو به یک رودخانه ی آبی باز می شد که از کوه پایین می آمد و همیشه چند تا ماهی قرمز داشت

و خورشیدش همیشه خورشید دم صبح بود و موقع تابیدن، صورتش گل می انداخت و لبخند می زد...

.

.

.

گاهی فکر می کنم

آدم ها یک روز برمی گردند به نقاشی های بچگی هایشان

و دوباره بزرگ می شوند...

ع.ن:  ...آن روزها خیلی سربلند راه می رفت. از بس که به عشقش افتخار می کرد!