مجلس هفتم...
به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

"مردي كه گونه هاي سياهي داشت ...1"

"مردي كه گونه هاي سياهي داشت ...1"
آزادش كرده بودند كه جانش را بردارد و هر كجا خواست برود. كوفه يا مدينه. غلام سياه اما نرفت. ماند. خون از همه زخم هايش بيرون مي ريخت. آخرين نفس ها بود. تنش آرام آرام سرد مي شد كه صورتش ناگهاني گرم شد. به زحمت چشم باز كرد. گونه امام چسبيده به گونه سياه او.
بريده بريده گفت: "خوشبخت تر از من كسي هست؟".
و چشم بست.
1.اسلم ابن عمرو
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ ساعت 9:30 توسط حسین پرنیان
|