به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

همه‌ی عالم هم که شما را با «مثنوی» بشناسند، من، به شیوه‌ی عاشق‌پیشه‌ها، با غزلیاتِ شما بیشتر خو گرفته‌ام. همان‌طور که همه‌ی دنیا، شیخِ اجل را با بوستان و گلستان‌ش می‌شناسند و من با غزل‌هاش؛ با «همه‌ عمر بر ندارم سر از این خمارِ مستی...»، با «بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست...»، با «ای ساربان آهسته ران کآرامِ جانم می‌رود»... که همیشه گفته‌ام این شیخِ عاشق، گویِ تغزل را از آن یکی همشهریِ شیدایش ربوده.


هنوز هم مثل آن سال‌ها، هر بار «مسلمانان مسلمانان مرا ترکی‌ست یغمایی...» را می‌خوانم یا «بروید ای حریفان بکشید یارِ ما را...» اوج می‌گیرم. وقتی از آن بلا و محنتِ شیرین که «پیشِ خلق، نامش عشق و پیشِ من بلایِ جان»، می‌خوانم، سراپا شور می‌شوم. وقتی از «یوسفِ خوش‌نامِ ما» که بردریده دامِ ما و درشکسته جامِ ما، می‌سرایید، اشک‌هام ناخودآگاه می‌آیند. هنوز هم گاهی توی پیاده‌روهای همین شهر شلوغ، با «یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا»، با «در هوایت بی‌قرارم، بی‌قرارم روز و شب» راه می‌روم، نفس می‌کشم. با او که «مهارِ عاشقان» در دست اوست به زبانِ غزل‌های شما حرف می‌زنم. با او که وقت‌های استیصال که مفلس و بی‌مایه می‌شوم، پیغامم می‌فرستد که؛ «منم مایه‌ی تو، نیک نگهدار مرا».    

خواستم برای شب‌های فراوانی که عود بوده و شمع بوده و غزل‌های شورانگیز شما بوده، یا برای وقت‌هایی که- بعدِ قرآن و کلامِ آل‌محمّد (ص)- به زبانی دیگر، وعظ خواسته‌ام «فیه ما فیه» بوده، تشکر کنم. برای همه‌ی مسیرهایی که به زمزمه‌ی غزل‌های شما طی شده، برای همه‌ شب‌های مهتابی که اشعارِ شما، مهر و شور را به مشام لحظه‌هام پاشیده، برای این‌همه عاشقانه‌سرودن... بسی ممنونم آقای جلال‌الدّین محمّد!


پ.ن: به بهانه‌ی دیروز – 8 مهر- که روزِ بزرگداشتِ شما بود.