برای آقای جلال الدّین محمّد
به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

همهی عالم هم که شما را با «مثنوی» بشناسند، من، به شیوهی عاشقپیشهها، با غزلیاتِ شما بیشتر خو گرفتهام. همانطور که همهی دنیا، شیخِ اجل را با بوستان و گلستانش میشناسند و من با غزلهاش؛ با «همه عمر بر ندارم سر از این خمارِ مستی...»، با «بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست...»، با «ای ساربان آهسته ران کآرامِ جانم میرود»... که همیشه گفتهام این شیخِ عاشق، گویِ تغزل را از آن یکی همشهریِ شیدایش ربوده.
هنوز هم مثل آن سالها، هر بار «مسلمانان مسلمانان مرا ترکیست یغمایی...» را میخوانم یا «بروید ای حریفان بکشید یارِ ما را...» اوج میگیرم. وقتی از آن بلا و محنتِ شیرین که «پیشِ خلق، نامش عشق و پیشِ من بلایِ جان»، میخوانم، سراپا شور میشوم. وقتی از «یوسفِ خوشنامِ ما» که بردریده دامِ ما و درشکسته جامِ ما، میسرایید، اشکهام ناخودآگاه میآیند. هنوز هم گاهی توی پیادهروهای همین شهر شلوغ، با «یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا»، با «در هوایت بیقرارم، بیقرارم روز و شب» راه میروم، نفس میکشم. با او که «مهارِ عاشقان» در دست اوست به زبانِ غزلهای شما حرف میزنم. با او که وقتهای استیصال که مفلس و بیمایه میشوم، پیغامم میفرستد که؛ «منم مایهی تو، نیک نگهدار مرا».
خواستم برای شبهای فراوانی که عود بوده و شمع بوده و غزلهای شورانگیز شما بوده، یا برای وقتهایی که- بعدِ قرآن و کلامِ آلمحمّد (ص)- به زبانی دیگر، وعظ خواستهام «فیه ما فیه» بوده، تشکر کنم. برای همهی مسیرهایی که به زمزمهی غزلهای شما طی شده، برای همه شبهای مهتابی که اشعارِ شما، مهر و شور را به مشام لحظههام پاشیده، برای اینهمه عاشقانهسرودن... بسی ممنونم آقای جلالالدّین محمّد!
پ.ن: به بهانهی دیروز – 8 مهر- که روزِ بزرگداشتِ شما بود.

همهی عالم هم که شما را با «مثنوی» بشناسند، من، به شیوهی عاشقپیشهها، با غزلیاتِ شما بیشتر خو گرفتهام. همانطور که همهی دنیا، شیخِ اجل را با بوستان و گلستانش میشناسند و من با غزلهاش؛ با «همه عمر بر ندارم سر از این خمارِ مستی...»، با «بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست...»، با «ای ساربان آهسته ران کآرامِ جانم میرود»... که همیشه گفتهام این شیخِ عاشق، گویِ تغزل را از آن یکی همشهریِ شیدایش ربوده.
هنوز هم مثل آن سالها، هر بار «مسلمانان مسلمانان مرا ترکیست یغمایی...» را میخوانم یا «بروید ای حریفان بکشید یارِ ما را...» اوج میگیرم. وقتی از آن بلا و محنتِ شیرین که «پیشِ خلق، نامش عشق و پیشِ من بلایِ جان»، میخوانم، سراپا شور میشوم. وقتی از «یوسفِ خوشنامِ ما» که بردریده دامِ ما و درشکسته جامِ ما، میسرایید، اشکهام ناخودآگاه میآیند. هنوز هم گاهی توی پیادهروهای همین شهر شلوغ، با «یار تویی، غار تویی، خواجه نگه دار مرا»، با «در هوایت بیقرارم، بیقرارم روز و شب» راه میروم، نفس میکشم. با او که «مهارِ عاشقان» در دست اوست به زبانِ غزلهای شما حرف میزنم. با او که وقتهای استیصال که مفلس و بیمایه میشوم، پیغامم میفرستد که؛ «منم مایهی تو، نیک نگهدار مرا».
خواستم برای شبهای فراوانی که عود بوده و شمع بوده و غزلهای شورانگیز شما بوده، یا برای وقتهایی که- بعدِ قرآن و کلامِ آلمحمّد (ص)- به زبانی دیگر، وعظ خواستهام «فیه ما فیه» بوده، تشکر کنم. برای همهی مسیرهایی که به زمزمهی غزلهای شما طی شده، برای همه شبهای مهتابی که اشعارِ شما، مهر و شور را به مشام لحظههام پاشیده، برای اینهمه عاشقانهسرودن... بسی ممنونم آقای جلالالدّین محمّد!
پ.ن: به بهانهی دیروز – 8 مهر- که روزِ بزرگداشتِ شما بود.
+ نوشته شده در سه شنبه نهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 18:0 توسط حسین پرنیان
|
این وبلاگ تنها مرجع رسمی اطلاع رسانی مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان است که فعالیت خود را از شهریور سال 86 به منظور دستیابی به اهدافی همچون اطلاع رسانی فعالیت های شورای مرکزی مجمع؛بررسی مشکلات صنفی دانشجویان خمینی شهری؛ آشنایی و نزدیکی بیشتر دانشجویان خمینی شهری با یکدیگر و همچنین مکانی برای انتشار دست نوشته های دانشجویان که در کمتر جایی امکان انتشار آن را دارند، می باشد که در این راستا دانشجویان خمینی شهری هم محلی را در فضای مجازی داشته باشند که احساس کنند متعلق به خود آنهاست.