سنگین و گوارا مثل خود حق

« پیش از این برادری داشتم که ...بیشتر روزگارش را ساکت بود. چون حرفی می زد از همه گویندگان برتر بود و حرف هایش تشنگی فرو می نشاند. شاید می توانستند در حرف زدن بر او پیشی بگیرند ولی در سکوت کسی نمی توانست از او جلو بزند.»1
در روزگار عرب آن روز که شعر و بلاغت و افسانه و کلمه، سحرشان می کرد و بیش از هر چیز شیفته گفتن و حرف زدن بودند چقدر عجیب بود این مرد که عشق سکوت بود. چه حیرتزده می شدند وقتی مردی با این همه چیرگی در گفتن ، سکوت را ستایش می کرد مهارت غریبی است جمع کردن بین این دو تا. کلمه ها رام و دست آموز او بودند و 25 سال توانست نگوید. وقتی بعد از آن همه سال دوباره لب به گفتن باز کرد گدازه هایی که از آتشفشان خاموش مانده می آمد از سر مردم روزگارش زیاد بود. خطبه هایش برای مردمی که سالها به حرف های سبک و ساده عادت کرده بودند سنگین بود. حق داشتند. چکیده حکمتهای همه هستی را می ریخت در کلمه و این چگالی عجیب از اندازه تحمل مردم روزگارش خیلی بیشتر بود.
تمام زندگیش او را اذیت کردند. نه حرفش را می فهمیدند نه سکوتش را. حالا که رفته و اینهمه سال است که رفته،شاید وقت اندازه زدن ماست. وقتش شده که ما قد خودمان را با خطبه هایش اندازه بگیریم. و حدس بزنیم که اگر آن روزها در مسجد کوفه پای این حرف ها نشسته بودیم از کدام دسته می شدیم. وقتی که فریاد می زد:« حق سنگین و گوارا است و این باطل است که سبک است و مسموم»
چقدر سخت است، حتی تصورش...
پ.ن:
می دیدیم که پشت کامیون ها نوشته :
منمشتعلعشقعلیمچهکنم
مسابقه می گذاشتیم برای خواندنش و فسفر می سوزاندیم. ذوق می کردیم که کشف کردیم و توانستیم بخوانیم، ولی نه می فهمیدیم "من" یعنی کی، نه "مشتعل"یعنی چی، نه "چه کنم" یعنی چی، فقط "علی" اش برای مان آشنا بود.
حالا چه زود بلدیم بخوانیمش، چه خوب می فهمیم "من" را، "مشتعل"بودن را، "چه کنم"را،
فقط "علی" را نمی دانیم یعنی کی...
1.نهج البلاغه.