مسابقه محله یا آقای کچلی بیرون از زمان.

مجری می پرسد شیرین کاری چی بلدی؟ و هنوز پسرها با دهانهایشان صدای خروس در می آورند یا صدای قورباغه و دخترها گریه نوزادی را تقلید می کنند.
هنوز هم صبح های جمعه مسابقه محله می گذارد. باورکنید حس وحشتناکی دارد دیدن این مسابقه. یک روز امتحان کنید.
بچه ها در همان حلقه ها یا ردیف های نامنظم که آن وقتها می نشستند، نشسته اند. فقط بچه های دیگری هستند. مال ده سال بعد. هنوز یک بچه ای باید توپی را بیندازد توی سطلی یا با گونی بپرد .هنوز هم داد می زنند یک و یک و یک، دو و دو و دو .
قبلا آقای مجری اندکی مو در انتهای سرش داشت که برنامه به برنامه کمتر می شد ولی از وقتی همان موهای اندک هم ریخت، دیگر برنامه، همان یک تغییر را هم ندارد. به نظرتان می آید زمان ثابت مانده. در یک آن فضا برایتان شبیه رمان های علمی تخیلی می شود.
در بادکنک ها آب می ریزند یا تخم مرغ ها را در قاشق می برند و بچه ها همان جور خوشحالند و می خندند که ده دوازده سال پیش بودند، ولی شما که می روید مثل همان وقتها جلوی آینه ادای آن شیرینکاری را دربیاوریدُ وقتی می روید ببینید می توانید با لبهایتان همان صدا را دربیاورید می بینید که موهای کناره گوشتان سفید شده و در حاشیه لبهایتان یا بین دو ابرویتان دارد خط می افتد. بعد دوباره بر می گردید پای تلویزیون و می بینید همه چیز مثل قبل است. بچه ها روی چمن ها نشسته اند و با حرارت داد می زنند هشت و هشت و هشت. مجری همان خنده خاص همیشگی اش را رو به شما می کند که قبلا فکر می کردید معنی اش این است که ببینید چه اوضاع بامزه ای شده. ولی حالا به نظرتان می آید انگار همه چیز را می داند. می داند موهایتان سفید شده. می داند هنوز هم شیرین کاری مخصوص خودتان را پیدا نکرده اید. از او می ترسید. از خنده اش. از صورتش که اصلا مثل مال شما فرق نکرده و از اینکه جوری رو به دوربین نگاه می کند که یعنی چه اوضاع بامزه ای شده.
نگاهتان را از او می دزدید. بچه ها را نگاه می کنید. دارند جیغ می زنند: ده و ده و ده!
وقت یکی تمام شده.من که به شما گفتم جای یک سری چیزها عوض شده ولی ما حواسمان نبود، روبروی خودمان عوض شان کردند...
پ.ن:
ع.ن:اصلا حواسش نبود این گنجشک ها هم روزی پرواز را یاد خواهند گرفت.
از روزهای کودکی تا حالا ساکن مانده ام ولی این گنجشک ها پرواز را یاد گرفتند...