به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

...

کاش پشت پوست حیوانهایی که شبیه شان می شویم دگمه یا زیپ داشت که می شد گاهی ازشان درآمد. نفسی تازه کرد. کاش واقعا خود آن حیوان را نشده بودیم. مثل همین ها بودیم که جلوی رستوران و فروشگاه برای جلب توجه رهگذرها می روند تو پوستین دد و دام. بعد می شد برای چند روز تعطیل کرد. زیپ پوستین کلفت را باز کرد کله بزرگ با چشم های سیاه را گذاشت کنار. کاش می شد این روحُ هوای تازه بخورد و یادش بیاید قبل از اینکه برود توی این نقش، چه شکلی بوده است.


ما که نرفته بودیم از کادر بیرون، جای چیزها عوض شد. چرا هیچ کس بهمان نگفت بازی شروع شده؟ یادتان است آن وقتها سر این بازی، معلم یا دوستهایمان می زدند روی نیمکت که نزدیک شدی ، نزدیکتر. مثلا من الآن آن دوستها. اگه شماها هم توانستین بگوئید دیگر جای چی ها عوض شده. خودم چند تایی سراغ دارم ولی لو نمی دهم تا شما هم بگوئید. اگه گفتین جلوی چشم خودمان جای چی ها عوض شد؟

پ.ن: پرسیده بود حکایت این سه نقطه های آخر جملات چیست؟نطقه علامت پایان جمله ست.

اما بعضی جمله ها با یک نقطه تمام نمی شوند باید هی نقطه بگذاری جلویشان نگذاری ادامه پیدا کنند...

یا شهامت این را داشته باشی که نقطه ها را بردازی و هر چه باداباد