اشعارکیکاووس...

باید بروم
نه اولش پیداست
و نه آخرش
با این همه
باید تا آخرش بروم
بگذار بنشینم و
نفس تازه کنم
نترس
تصمیم من عوض نمیشود
به سنگی بدل نمیشوم
که کنار راه افتاده باشد
نترس
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت میشوم
دوباره راه میافتم
دوباره گم میشوم
هر طور شده این راه را تا آخر میروم
مرا ببخش که پنداشتم،
شـــادی پرواز پـــرســتــوهـــا
از شوق حضور توست؛
آن ها بـــهار را
با تو اشتباه می گیرند
آخر کوچکند، کوچکم ...
بـغـض انـاری فـاش شـد
تـا سـقـف اتـاق مـن
سـتـاره بـاران شـد
میــان اینــهمــه راه
کــه بــه تــو نمــی رســد،
چــه سخــت اســت
راه ِتــو را گــم کــردن ...
پای رفتنم را پیش تو گذاشتم
یادت هست
که نروم؟
حال تو رفته ای
با پای من؟
یا پای من رفته است
با تو؟
کیکاووس یاکیده