به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

در ماهی که گذشت، هیچ موضوعی به اندازه آجیل و علی الخصوص پسته قدر ندید و برصدر ننشست. به فاصله چند روز از اولین افرادی که بر بوی پسته رفتند و برتورم افتادند، بحث گرانی پسته به موضوعی جنجالی بدل گشت، روزنامه ها روی جلدش بردند و دولتی ها صادراتش را ممنوع کردند و تاجران بزرگ شخصا به دیار رفسنجان رفتند و همه، از عارف و عامی درباره اش با هم حرف زدند تا خلاف گفته ی سعدی درست بیاید که «بی دل از بی نشان چه گوید باز». پسته که تا پیش از این حداکثر کنایه ای سیاسی بود،یکباره تبدیل به موضوعی اجتماعی شد و افراد مختلف به هم توصیه ابراهیم ادهم را کردند که «نخریم و نخوریم» و خلاصه که اگر قیمت اجیل ارزان نشد، با پسته پسته گفتن دهان ها شیرین شد. بحث الان ما هم سر همین ماجرای پسته است. تا قبل از این، هر بار که در باب گرانی کاغذ و قیمت کتاب گفتیم، بزرگان امر به سکوت کردند که مگر اولویت ها را نمی شناسید و هرم مازلو را نمی دانید و آدمیزاد اول می رود سراغ نان و قاتق آن. شکر خدا بحث شیرینی پسته نشان داد برای سایر اقلامی هم که جزو نیازهای اساسی زندگی نیستند می شود کارگروه ویژه تشکیل داد و نمایشگاه بهاره گذاشت و دستورات اکید برای کنترل قیمت داد. پس چرا برای کتاب و کاغذ نباید چنین انتظاری داشت؟ پسته اگر ماهی است که به این حال افتاده، قیمت کاغذ از مهرماه دو سال قبل همین طور دارد رکوردهای جدید ثبت می کند، باقی اقلام مربوط به چاپ و نشر هم همین طور. الان بسیاری از ناشرها، کتاب های آماده و مجوز گرفته ای دارند که جرأتش را ندارند با قیمت های جدید روانه بازارش کنند. آن معدودی هم که چاپ می شود، غالبا با تیراژهای هزارتایی و کمتر است و خلاصه اوضاع کتاب و کتابخوانی، «چو برف بر سر کوهست روی در نقصان». اما عجیب اینکه در این مملکت داد و فریادهای این یار بی زبان، از پسته سر بسته هم کمتر شنیده می شود. اینجاست که چاره ای نمی ماند جز همنوایی با خواجه شیراز که گفت:«جایی که یار ما به شکر خنده دم زند/ پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند!.»