"محسن جان اینو نپوش! این با شلوارت هماهنگی نداره...چرا موهات را شونه نکردی؟ چندبار بگم عزیزم به سمت بالا بخوابون نه مثل این پسر جلفا سیخش کن نه برادری بزن ..این عطر مناسب نیس این یکی خنک تره..به مامانت سر زدی ؟ چند بار خونه زنگ زد ، یه چیزی بخر و برو اونجا..."

این صحبت های خاله لیلا با عمو محسنه ! البته قسمت کمی از اونه . خاله عمو را خیلی دوست داره مثل من که عروسکم "جنیفر" را دوست دارم . مامانم میگه تو مثل بچگی های خالتی؛ عاشق عروسک و بچه . ولی خاله هنوز نی نی نداره که من باهاش بازی کنم .

 من با مامانم میگم "خاله منو دوست نداره ، اگه داشت ، نی نیش را می آورد تا با هم مامان بازی کنیم من هم عروسکام را بهش می دادم به غیر از جنیفر ! " ولی مامانم میگه "تو دعا کن تا بچه داربشه هرروز میاریمش پیش خودمون" بعد هم میرم تو آشپزخونه وسرش را میذاره روی میز ! خدا جون خب بچه خاله را درست کن ما میایم میخریمش ! شاید هم خیلی گرونه عمو محسن  نمی تونه !

آخی عمو محسن ! هر بار که میاد برای من دیپس و بفک می خره! ولی خاله دعواش می کنه میگه به بچه تو این سن نباید این چیزا را داد ؛ ولی من دیبس خیلی دوس دارم !

مامانم به بابام همیشه میگه" ببین آقا محسن چه کار با آبجی من می کنه انقدر لیلا جونم وخانومم و گلم و... میگه هر کی ندونه فکر می کنه تازه عقدند .5سال از ازدواجشون می گذره..حالا نمیشه شما یه خانوم اول اسم ما بذاری ؟ ای خداآرزو به دلم .."

من هیچ وقت این آرزو را نشناختم  که کیه که به دل مامان من گیر کرده ؟

بابام هم وقتی مامانم روش را اون طرف می کرد میگفت " خدا عمرت بده حوصله داریا!! " مامان من تا حالا خیلی عمر داره!

راستی خونه خاله تا سال پیش یه اتاق بود پر از عروسک ماشین بزرگ  خیلی خـُگشل بود. اون روزا منا راه نمی داد می گفت مال نی نی منه! تازه ! تازه یه چیز عجیب تر! می گفت نی نیش تو شکمشه !!! مگه میشه من مطمئنم که جنیفر تا بحال تو شکم من نبوده ! از مغازه حسن آقا خریدیمش .

یادم میاد اون روزا خاله وقتی با هم راه می رفتند ، خاله دست عمو را محکم می گرفت و فشار می داد . به خاله می گفتم" مگه باهات درد می کنه که عمو را گرفتی ؟! " می گفت "نه اینا عقشه ! بعد می فهمی ! "

ولی الان با فاصله از کنارش رد میشه فکر کنم عقشش خوب شده !

تازه بعد از اون روز که خاله دست و باش اُخ شد دیگه شکمش تو رفت ! من میدونستم نی نی را باید برند از حسن آقا بخرند ، چند بار هم به بابام گفتم آخه توی شکم خفه میشه !

الان خاله میذاره من برم توی اون اتاق ولی خودش نمیاد . منم زیاد خونشوم نمیرم ؛ چون خاله میره سرش را گرم کنه ! حواسش پرت بشه . اینا مامانم به همسایمون گفت  ولی وقتی خاله بغلم می کنه می خوام گریه کنم چون خیلی فشارم میده بعد هم یهو میره تو اتاقش .

یه روز مامانم گفت" لیلا ازهم باشیده این ایستادنش الکیه . " اما من میگم خاله حالش خوبه چون دیگه دست عمو را نمی گیره وقتی پیششه به موهای عمو وَر نمیره، وقتی هم میبیندش آب تو چشاش نمیاد .

اما عمو هنوز بهش میگه لیلای من ! امید من البته وقتایی که بابام نیست . اما خاله بهش میگه" آقا محسن لطفا! "

اون روزا وقتی عمو این حرف را میزد خاله می خندید ، دایی مسعود می گفت " قند تو دلش آب میشه ! "

الان ها کم خونه ما میاد ، مامانم به دایی می گفت " ازصب تا شب گیر میده به محسن ، اما خدا نگهش دار محسنو ! خم به ابرو نمیاره. "

کاش چند تا از این گیرها را میداد به من می زدم به موهام من گیرهای رنگیا دوس دارم !


ولی خدایا ، یه نی نی خـُشگل که خـُشگلیش کمتر از جنیفر باشه به خاله مجانی بده که بیاردش خونه ما ، بازی کنیم ..من هم به عمو میگم واسم دیبس نخره وپولاشا بریزه تو قلک ..پولش را بعد میدیم حسن آقا ...