ملا اونم از نوع نصرالدین
نویسنده :علی پیمانی
مریضی ملا:
روزی ملا در بستر بیماری بود ملا به همسرش میگوید:زن بلندشو و حال که آخر عمر من است خود را بیارایی و زیبا کن.
همسر ملا:آخر ملا درست است که این کار تو را خوشنود میکند اما مردم فکر میکنند که من منتظر مرگ تو هستم.
ملا:ایرادی ندارد شاید موقع مرگ عزراییل(ع)از تو خوشش بیاید وتو را بجای من ببرد.
قضیۀ خـــــــــــــر:
روزی همسر ملا به وی میگوید:وقت آن فرا رسیده است که پسرمان را داماد کنیم.
ملا:آخر از کجا بیاوریم خرج عروسی وی را بدهیم .
همسر ملا:خرمان را می فروشیم و خرج عروسی میکنیم.
خلاصه ملا وهمسرش اینقدر با هم صحبت کردند که از اصل موضوع دور شدند در این هنگام پسر ملا که زیر پتو خوابیده بود وسر خود را بی کلاه می دید سر خود را از زیر پتو بیرون آورد وبه ملا گفت:پدر پس قضیۀ خر چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ازدواج :
روزی ملا تصمیم میگیرد پسرش را داماد کند .یکی از دوستان ملا به وی میگوید:پسر تو هنوز عاقل نیست چرا می خواهی اکنون زنش بدهی؟؟؟؟؟؟
ملا به دوستش می گوید: می دانم
جون اگر عاقل شود دیگر زن نخواهد گرفت!!!!