دردسر های بزرگ پیام کوتاه
بابا خسته شدم؛ با این وضع آنتن دهی مسخره.
با این روش یه شب مشغول اس ام اس بازی با یکی از دوستام بودم. از اون جائی که خط اعتباری همراه اول داشتم؛ وسط کار یهو زد و شارژ اعتباریم تموم شد.
گفتم خدایا! این وقت شب! چه کار کنم؟ اگه جوابشو ندم که فکر میکنه می خوام بذارمش سر ِ کار و ... . خلاصه، کاری نداریم، بالاخره مجموع راه حل ها را که بررسی کردم دیدم بهترین کار اینه که برم سراغ گوشی مادرم!
گوشی مامانمو برداشتم و به همون شیوه مذکور مشغول ادامه ی بازیمون شدم. حالا بماند که کلی طول کشید تا به دوستم بفهمونم که من همونم که با شماره خودم بهت اس ام اس میدادم و چون شارژم تموم شد مجبور شدم برم سراغ گوشی مامانم و با اون اس ام اس بازی را ادامه بدم!!!
بعد از کلی وقت که تازه دو ریالی چکش خورده اش افتاد؛ ناگهان دیدم که صاحب گوشی با چشمای پف کرده بالای سرمه!!! خدا واسه کسی نخواد...
بهم گفت: نمیخوای بخوابی؟ نصفه شبی صدای تک تک گوشی موبایلت .... هنوز حرفش تموم نشده بود که چشمش به گوشیش افتاد و دید که بله!!! تازه از گوشی خودشم دارم استفاده میکنم!
منم که بچه خوب! با اعتماد به نفس کامل گفتم: چیزی نیست مامان! شارژم تموم شد؛ این دوستمم کار واجب داشت و منم ....
خلاصه مامان را با کمال احترام پیچوندم!!! مادرمم که خواب تمام وجودشو گرفته بود دیگه به این قضیه فکر نکرد که آخه کی این وقت شب کار واجب داره!! اونم کاری که با اس ام اسم بشه حلش کرد!!
منم که خطر را تموم شده تلقی کردم با خیال راحت به کارم ادامه دادم و مطمئن بودم که شارژش تموم نمیشه. دمم گرم. این قدر اس ام اس دادم که شارژ باطری موبایل مامانم رو به تموم شدن رفت!!! تمام اثرات مسیج ها و شماره ی دوستم را از تو گوشی پاک کردم و گوشی مامانمو گذاشتم بالای سرم و رفتم که بگیرم بخوابم. (چرا همه میگن بگیر بخواب؟ دیگه گرفتن نداره که؛ فقط باید خوابید!!!)
از اونجایی که سیستم مخابرات آپ تو دیت و پروفشناله !!! فردای اون شب حدود ساعت 10 صبح ، چندتا از اس ام اس هایی که دیشب دوستم به شماره مادرم فرستاده بود، دوباره بصورت خود جوش به خط مادرم ارسال شد. مادرمم که دیده بود شماره ناآشناست؛ واسه دوستم پیامی فرستاده بود که "خودتو معرفی کن.کی هستی که تند و تند داری واسه من پیام میدی؟ اونم پیام هایی که هیچ ربطی به هم نداره؟ "
دوستمم که از خودم گیج تر!!! جواب نداده بود و خلاصه کار کشیده شده بود به تلفن زدن و قیل و قال و بحث ...
فوقع ما وقع!!!
نزدیک های ظهر بود که من تازه رسیده بودم خونه؛ دیدم مادرم عصبانیه و پدرمم یه جوری به گوشی مادرم نگاه میکنه که انگاری جن دیده!!! قضیه را از مادرم پرسیدم و اونم داستان را تعریف کرد.
منم که به رگ غیرتم برخورده بود و اصلا تو فکر مخابرات نبودم؛ گفتم شماره را بده تا ببینم کی جرات کرده مزاحم مامان من بشه؟! بذار با گوشی خودم بهش زنگ بزنم ببینم! صفر نهصد و سیزده ...
تا کلید OK را زدم دیدم نوشت: غلوم علی!!!
تازه فهمیدیم چی شده! بلافاصله تلفن را قطع کردم و داستان را واسه مامان و بابام تعریف کردم. کلی خندیدیم. بعدشم به غلوم علی تلفن زدم. جریان را براش تعریف کردم. هی من مغذرت خواستم؛ هی اون معذرت خواست.
بعد کلی معذرت خواهی دو طرفه، احساس کردم رسالتی رو دوش من هست و باید با مخابرات تماس بگیرم.
زنگ زدم و بعد چند بار که هی داستان را تعریف کردم و گفتند به ما مربوط نیست و مثل توپ فوتبال من را به همدیگه پاس دادند، بالاخره یکی پیدا شد که مسئول این کار بود، بعد که حرفم را بهش زدم و اونا هم که مثلا طرح تکریم ارباب رجوع را اجرا میکردن بهم گفتن: " ببین عزیزم! مردم میان اینجا و از رد نشدن مسیج هاشون شکایت می کنن؛ حالا که سیستم ما بهت این لطف را کرده و مسیجات را دوبار دوبار واست فرستاده برو خدا را شکر کن. "
منم که دیدم با این کار فقط به خودم توهین کردم به اون طرف گفتم:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
هر چند اصلا نفهمید چی بهش گفتم ولی خب انشاالله بهش فکر میکنه و به نتیجه میرسه!!!
آخرشم که دیگه حسابی از این وضع آنتن دهی و فضاحت اس ام اس فرستادن ها واقعا خسته شده بودم؛ قید به روز بودن را زدم، گوشیم را بوسیدم و گذاشتم کنار.
الانم که ماه ها از این ماجرا گذشته هم اعصابم راحت شده ، هم پول زحمت کشیده ی خودم را حروم نمی کنم ، هم کلی وقت دارم که به همه فعالیت هایی که تاحالا دلم میخواسته و نمی تونستم بپردازم،بپردازم.