گفتم سخنی بگو ...
گفتم که برو، برو از این خانه ی دل
گفتی که روم ، روم به ویرانه ی دل
گفتم که خراب و مست و خوارم کردی
گفتی که تو هم اسیر و زارم کردی
گفتم که مرا رها کن از آتٍش عشق
گفتی که رهایی ، برو ای عامل عشق
گفتم که تو خاطر ِ دلم آزردی
گفتی که خموش، خود ، تو رو آوردی
گفتم به چه کارت آید این قلب خراب؟
گفتی که غنیمت است این خرده عذاب
گفتم اگر از قلب تو حالم برود؟
گفتی که در آن زمان ز عالم برود
گفتم سخنی بگو مرا راحت کن
گفتی که بیا خانه من ، خلوت کن
علی پیمانی
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 9:0 توسط آرشیو سایر نویسندگان وبلاگ
|