نجات غریق

مربیهای شنا اولین چیزی که به شاگردهایشان یاد میدهند این است که خودشان را به آب بسپرند. نترسند. رها کنند خودشان را روی آب. بچهها این را اگر یاد نگیرند، شناگر نمیشوند. توی رابطهی با تو یکی از آن اولینهایی که یادم دادند1 این بود که باید خودم را بسپرم به تو، به تو اعتماد کنم. که بی این اعتماد و توکل، روی موجهای زندگی، ماندنم سخت میشود. حالا این وسطها، که این درس فراموشم میشود، که نزدیک است غرق بشوم، که این موجهای ناامیدی من را میبرند با خودشان، درس اول را یادم بیانداز. اصلاً توی همان لحظههایی که فکر میکنم نجاتی نیست، تکیهگاهی نمانده، تکیهی امنِ من، نجاتِ من باش.
1. و اَلجیء نفسَک فی امورِک کلّها الی الهک
فانّک تلجئُها اِلی کهفٍ حریز و مانعٍ عزیز
و اَخلِص فی المسأله لربّک
فاِنّ بیده العطاء و الحِرمان
و اکثر الاستِخاره
.
در همه احوال، وجودت را به خدایت بسپار.
پیشِ او باشی پناهت امن است و نگهبانت قوی.
هر چه میخواهی تنها از او بخواه
که دادن و ندادن دستِ اوست.
مدام از او تقدیرهای خوب بخواه2.
.
پ.ن:چشم ها را شستم. جور دیگر دیدم. باز هم فرقی نداشت! تو همان بودی که باید دوست داشت...
پ.ن: دریا، نامِ کوچک توست...