سلام خدا بر او
به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان
نشسته
بودم خدیجه! به خلوت و جذبه و مناجات، همان حرایِ خودم، غارِ تنهاییهایم،
غارِ خلوتهایم با او...دلم امّا بیتاب از حادثهای که انگار در شرف
وقوع بود،.نشسته بودم به خلوت و جذبه و مناجات که صدایی میانِ زمین و آسمان
مبهوتم کرد خدیجه!...لرزه بر اندامم انداخت که اگر چه ندایی قدسی و آسمانی
بود اما آنقدر بود که عظمتش بندِ بندِ وجودم را بلرزاند می دانی چه
میگویم بانو؟
«میدانم
محمّد!»...میدانست چه میگوید...
خیلیها آمدند و رفتند؛ به مصلحت یا به ضرورت. اما کسی دیگر توی زندگی مرد جای بانو را نگرفت؛ هیچ وقت...
گفته بود: «خدیجه... و دیگر مثل او کجا پیدا میشود؟! دیگر برای من چه کسی مثل او میشود»؟!
مرد لابد صداش لرزیده بود وقتی این کلمهها را میگفت.
1. خدیجه و اَین مثل خدیجه؟! صدِقتنی حین یکذّبنی النّاس وایدتنى على دین الله و اعانتى علیه بمالها... (سفینه البحار/ج 1/ ص 381)
+ به بهانه سالروز وفاتشان
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:0 توسط حسین پرنیان
|