نیمه های پنهان...
...
اینهمه جلال و شکوه و عزت شما را آنهم حین اسارت، ابنزیاد نمیتواند تاب بیاورد. همین که وارد مجلس میشوید، از اطرافیانش میپرسد: آن زن کیست؟! و میشنود: زینب است. دختر علی (ع). پوزخندی میزند و خطاب به شما میگوید: «خدا را شکر که شما را رسوا کرد و دروغهاتان را آشکار کرد.» بلافاصله جواب میدهید: «رسوا، فاسق است و فاجر است که دروغ میگوید و آن، ما نیستیم.» ابنزیاد که فکر نمیکرد جوابش را اینقدر بداهه و بیمهابا و دندانشکن بشنود، سؤالی میپرسد که شکست اول را جبران کند: «کاری که خدا با برادر و خاندانت کرد را چطور دیدی؟» و منتظر است که بشکنید، که بگریید، که نوحهسرایی کنید و او از عجز شما فاتحانه لبخند بزند. همه آن صحنههای عطش و آتش و خون، خیمهها و تل و قتلگاه از مقابل چشمانتان میگذرد، بغضی میفشارد گلویتان را، اما نه، اینجا جایش نیست. اینجا باید آنچه در پس همه آن دردها شما را سرپا نگهداشت برملا کنید. نفس عمیقی میکشید، گردن فراز میکنید و با صلابت میگویید: «به جز زیبایی ندیدم. آنها کسانی بودند که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و به سوی آرامگاهِ ابدی خود شتافتند و به همینزودیها خداوند میان تو و آنها حکم خواهد کرد، آنروز ببین که پیروز واقعی کیست؟! مادرت به عزات بنشیند ای پسر مرجانه!» و میبینید که ابنزیاد ذرهذره در خود میشکند و از خشم برافروخته میشود و میبینید که زنها و بچّهها و حتی سجّاد (ع) از یقینِ نهفته در کلامِ شما ذرهذره جان میگیرند و آرام میشوند.
پ.ن: فقالت: ما رایتُ الّا جمیلاً. هؤلاءِ قومٌ کُتِبَ علیهم القتال فبرزوا الی مضاجعهِم و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاجّ و تخاصَمُ فانظر لمن یکون الفلج یومئذ؟ هبلتکَ امّک یابنَ مرجانه!
راستی،
شما به کجا تکیه کرده بودید، وقتی این حرفها را میزدید؟
این وبلاگ تنها مرجع رسمی اطلاع رسانی مجمع دانشجویان خمینی شهری دانشگاه صنعتی اصفهان است که فعالیت خود را از شهریور سال 86 به منظور دستیابی به اهدافی همچون اطلاع رسانی فعالیت های شورای مرکزی مجمع؛بررسی مشکلات صنفی دانشجویان خمینی شهری؛ آشنایی و نزدیکی بیشتر دانشجویان خمینی شهری با یکدیگر و همچنین مکانی برای انتشار دست نوشته های دانشجویان که در کمتر جایی امکان انتشار آن را دارند، می باشد که در این راستا دانشجویان خمینی شهری هم محلی را در فضای مجازی داشته باشند که احساس کنند متعلق به خود آنهاست.