به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان


«فرشته ی مهربون»، «پینوکیو» را تنها گذاشته بود. از وقتی فهمید عده ای از بچه های رنج کشیده با دیدن یک نفر از مسئولان، آلام روحی و جسمی خویش را بالکل از یاد برده و آماده کار و فعالیت و بازگشت مفید به اجتماعند، از سمت فرشتگی خود استعفاء داد. می گفت:«جایی که دریاست من کیستم؟/گر او هست حقا من نیستم{ترجمه از کمدی الهی دانته}. می خواهم به تهران بروم و از محضر ایشان کسب فیض و در ساحت شان تلمذ کنم.» این جوری پینوکیو که بی کس ماند و درجه انحرافش بیشتر شد و افتاد به کار قاچاق دلار و سکه. هر چه هم «جینا» به گوشش می خواند:«بابا اینا حباب داره و قیمتاش کاذبه و می شکنه» به گوشش نرفت که نرفت. البته حقیقت ماجرا چیز دیگری بود. گربه نره و روباه مکار، در یکی از مهمانی های شبانه شهربازی کذا از پینوکیو فیلم گرفته بودند اگر در پروژه شان همکاری نکند فیلم را افشا می نمایند. پینوکیوی بیچاره هم راهی جز پرداخت حق السکوت نداشت.

صبح به صبح، پا می شد با «جورجیو» می رفتند چهارراه «بشیکتاش» میلان، دلار و یورو خرید و فروش می کردند. گاهی اصلا با یک مصاحبه یا یک چشمک شان همه چیز زیر و رو می شد. توی جکوزی می نشستند و برای اقتصاد ایتالیا تصمیم می گرفتند. البته پینوکیو چون چوبی بود، توی آب نمی رفت. خیس می شد و اضافه وزن می گرفت و سرچهارراه همه ش باید توی آفتاب می ایستاد تا تنش خشک شود.

تا اینکه دکتر رومانو، رئیس ستاد مبارزه با قاچاق ارز و کالای ایتالیا رأسا وارد عمل شد و دستور داد جورجیو را بگیرند. به پیوست باند مخوف اخلالگران اقتصادی متلاشی شد و بازار دلار به حالت عادی برگشت( یورو که از اولش هم عادی بود، چون واحد پولشان بود).فقط چون می خواستند راه تکرار  بر خطر را ببندند و اجازه رشد به مافیا ندهند، گفتند« هر کی دلار می خواد فقط با رضایت نامه ولی. ارز توریستی هم نمی دیم دیگه. این همه آثار باستانی و میراث فرهنگی هست دیگه. داوینچی و میکل آنژ داوود و مونالیزا کشیدن براکی پس؟ تازه کولیزیوم هم داریم. بفرمایید بیرون آقا».

هیچی دیگر. پینوکیو بی آبرو شد. باز شانس آورد وقتی فیلم اعترافاتش را از تلویزیون پخش شد- که توش آدم ملکه بوده و از پرنس جان و داروغه ناتینگهام پول می گرفته تا ارزش برابری یورو مقابل پوند را کاهش دهد- «پدر ژپتو» تو شکم ماهی به Research مشغول بود، و گرنه سکته می زد. بچه های بیست و سی ایتالیا هم فیلم را با لنزواید گرفته بودند تا اگر دماغش بزرگ شد، خیلی توی کادر مشخص نباشد؛ منتها خب نمی شد همین جوری بیکار نشست. همین شد که عده ای از دوستان این حرکت تظلم خواهانه ایشان را پاسخی نیکو دادند و در جشنواره ی همان سال برای پینوکیو صندلی خالی گذاشتند و او را قهرمان اسطوره های تاریخ، از زمان مادها تا کنون معرفی کردند. سرانجام لابی ها برای خلاصی این عنصر مهربان و دوست داشتنی نتیجه داد و به آزاد سازی او به طور قانونی منجر شد. معاونت سیاسی حتی او را برای جایزه صلح نوبل هم معرفی کرد؛ منتها بچه های سوئد گفتند:«شرمنده؛ آکادمی ما غیر از آکادمی اسکاره. رأی گیری تلفنی هم نداریم که بشه فامیل بازی کرد. نامه سفارش شدن شما هم متأسفانه هنوز به ما نرسیده. ایشالا سال بعد. ولی در مجموع، اکت تو دوس داشتم.»