سال نو
درود بر کوروش کبیر عادل شاه ایران!
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است
این دشت که پامال سواران خزان است
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
این صبر که من می کنم افشردن جان است
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان استگر مرد رهی... غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است
این دشت که پامال سواران خزان است
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
این صبر که من می کنم افشردن جان است
گنجی ست که اندر قدم راهروان است
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:17 توسط مطهره نجاری
|