زندگی اصغر حاج حیدری (خاسته) از زبان خودش
زادگاهم خمینی شهر و در اولین شب دیماه سال 1324 در خانه ای فقیرانه خانه ای دور از هرگونه زرق و برق مادی و از شور و صفا و سادگی به دنیا آمدم. پدر و مادرم هر دو قبل از این که بتواند فروغ محبت چشم پدر را درک کند گرد یتیمی به رخسارشان نشسته بود.پدرم پیله وری بود که در نهایت تنگدستی، رویی گشاده داشت و نظر بلندش بیانگر این بیت بود:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
گرچه او تلاش میکرد تا زندگی را به خانواده سخت نگذرد ولی روح لطیف کودکانه ام از ناکامی هایش رنج فراوان می برد. چندان که وقتی در چشمانش نگاه می کردم می خواستم گریه کنم و این ابیات، غم سروده هایی از آن روزگار است.
همیشه از بد ایام بوده ام غمگین
نبوده لحظه ای از زندگانی ام شیرین
بهار کودکی ام در خزان فقر گذشت
چو دی گذشت به ما روزهای فروردین
چه تلخ بود مرا زندگی که شیرین است
برای جمله ی اطفال از بنات و بنین
همیشه چهره ی مادر گرفته می دیدم
مدام بود پدر را غبار غم به جبین
در هفت سالگی با یک دنیا آرزو به دبستان رفتم ولی پس از شش ماه به علت بیماری نتوانستم به تحصیل ادامه دهم، اما با خوب یاد گرفتن هجای الفبای فارسی و شوق و ذوق فراوانی که داستم با کوشش مداوم توانستم خواندن و نوشتن را یاد بگیرم.
نوجوانی را دنبال پدر به پیله وری مشغول بودم و قسمتی از جوانی را با کارگری گذراندم. مشاهده ی رنج فراوان روستاییان و کارگران از ستم اربابان بر احساس درد من می افزود.
تا کنم از دیگران تحصیل درد
بوده ام با دوره گردان دوره گرد
عشق را همپایه کردم با صفا
ساز را با سوز کردم پای پا
رفته ام وادی به وادی کو به کو
حرف مردم را شنیدم مو به مو
در نشاط و غم، عروسی و عزا
بود ساز مستمندان نارسا
از کودکی به شعر علاقه ی فراوانی داشتم به طوری که در نوجوانی حدود ده هزار بیت شعر حفظ بودم که اغلب مراثی و مداحی اهل بیت علیه السلام بود. در سال 1342 بعد از تبعید امام خمینی شعری در مدح ایشان و مذمت شاه سرودم که بین دوستان پخش شد. در سال 1347 به انجمن ادبی سروش راه یافتم و از حضور اساتیدی چون مرحوم حجه الاسلام دکتر رضا ابوالبرکات، مرحوم عباس صفایی، استاد فرزانه ام خلیل بلدی باغبان و ... کسب فیض نمودم. در سال 1352 به انجمن ادبی صائب اصفهان روی آوردم و از فضائل اساتید بنام آن انجمن بویژه استاد گرانقدر محمدعلی صاعد بهره ی وافر گرفتم. در سال 1354 با توصیه ی برخی دوستان تحصیل را ادمه دادم و با گذراندن یک دوره ی شش ماهه توانستم مقطع ابتدایی را به پایان برسانم و در چهارسال متوالی تا اول نظری را گذراندم که متاسفانه بر اثر گرفتاری زندگی باز نتوانستم به تحصیل ادامه دهم.
در سال 1356 به مناسبت عاشورای حسینی قطعه ای از اشعار اینجانب در قالب ترجیع بند توسط جمعی از دوستان چاپ و در سراسر کشور منتشر شد که ترجیع بند آن، این بیت بود:
ننگ باشد برای مردم راد...... زیستن در رژیم استبداد
از آنجایی که بیت فوق شعار مردم انقلابی شده بود بعد از سه ماه توسط ساواک جلب شدم و مورد مواخذه قرار گرفتم.
در تاریخ 11/8/1357 در اداره ی آموزش و پرورش استخدام شدم و اکنون در این دوره در زمینه ی شعر و قصه در خدمت دانش آموزان اهل ذوق هستم. با پیروزی انقلاب همگام با مردم در فعالیت بودم و اشعاری را در رابطه با انقلاب، دفاع مقدس و ارزش های عالی انقلاب به رشته ی نظم درآوردم که بعضی قطعات آن در کتاب هایی که توسط ارشاد اسلامی، بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس، حوزه ی هنری تبلیغات اسلامی و ... چاپ شده است.
از آنجایی که مشیت حضرت دوست این بود که مشعل سوزان درونم لحظه ای خاموش نماند در طلیعه ی بهار سال 1364 باغبان گلستان زندگی ام (همسر مهربانم) چشم از گلزار حیات فروبست و غنچه های نورس خود را پژمرد و بنفشه های خاطرم را برای همیشه داغدار نمود.
منبع: کتاب مهر مردم عطر گندم، مجموعه شعر اصغر حاج حیدری(خاسته)