ردپا
درود
...وکسی باور نکرد حقیقت اشک های خشک شده صورتم را همه آن را یادگاری باران پنداشتند...امان ..من در باران سرود تو خواندم ..نغمه تو زدم ..رقص نازکردم وآه نیاز برآوردم ..ولی همه آن را از آن باران پنداشتند..
گفتم از اولین صدای هوهوی باد ..از صدای خش خش برگ زرد خورد شده زیر پا..از صورت مه گرفته خورشید..ولی
هیچ کس به من گوش نکرد..هیچ کس صدای نفس نفس زدن های امید مرا، نشنید..هیچ کس به آهنگ تند به تپش افتادن خاطرات من گوش نسپارد.
..به آسمان از وسعت دلت گفتم ،غرید
..به دریا از آرامشت گفتم ، خروشید
..به بلبل از طراوت سخنت گفتم ، پرکشید
..به ستاره از غمزه چشمت گفتم ، محو شد
من از تو گفتم از آن شور واشتیاق سحر خیزان ..از آن سادگی نگاه یک کودک ..از آن نگاه منتظر یک طالب
من با تو، از تو وبرای تو شعر بودن را سرودم.. ساز ماندن را زدم
و تو برای من به ردپایی بسنده کردی
جای پایی که نم نم باران آن را از من گرفت ..