ویلن
هر روز صبح ساعت 5:30از خانه خارج می شد . لباس هایش را درون نایلکس می گذاشت و به سمت پارک می رفت .کفش های ورزشی مشکی رنگ می پوشید ولی هیچ وقت پشت آنها رانمی خواباند. سعی می کرد با لباس کارش از خانه خارج نشود.
اغلب لباس قهوه ای کم رنگی میپوشید. این لباس را در 13سالگرد ازدواجشان گرفته بود. شب 17اریبهشت ماه. همان شبی که بچه ها در پارک مشغول بازی بودندوآن دو بر روی سکوهای سنگی اطراف صفحه سنگی شطرنج نشسته بودند .
چه شب خاطر انگیزی بود با اینکه صداها برگهای درختان را به لرزه می انداخت ولی صدای آهنگین علی تنها دل سمیرا را می لرزاند. شاید هیچ کس درآن زمان به لحظه های نیلوفری آنها توجه نمی کرد ولی تنها وجودشان برای یکدیگر کافی بود.
امروز باید یرای گرفتن وام به بانک می رفت .بالاخره توانست این وام را تهیه کند هر چند که باعث می شد که کار دیگری را هم به عهده بگیرد وتا نزدیکی تاریکی شب کار کند .ولی هر جور که بود باید تا قبل از اینکه سیاهی شب همه جا را فرا بگیرد به خانه میامد.سارا وقتی که صدای اذان شب را می شنید لب هاش را ور میچید وبغض می کرد.
این وام برای هزینه مدرسه بچه ها و کلاس عباس بود .او جز بجه های گروه نی ونوا بود . به خوبی ویلن می زد.این کار را از مادرش یاد گرفته بود. هرچند که مدتی بود خود نیز با اجازه استادش تدریس می کرد.
علی برای گرفتن وام به بانک رفت ولی باز هم وام او را به تعویق انداخته بودند.دیگر از این همه رفت وآمد برا گرفتن وام 300هزار تومانی خسته شده بود .تا همین 1 ماه پیش تمام بدهی های خودش را با حاج حسین ، یکی از بازاریان، صاف کرده بود .در این مدت به شدت لاغر ونحیف شده بود .
دلسوزی های مادرش برای ازدواج مجدد ، هزینه های سرسام آور زندگی، حس عباس در مورد شغل او و..جای خالی سمیرا ؛ همه به سان یک طوفان سعی در مغلوب کردن او داشت.
زندگی بدون چشمان سمیرا برای او بی سو و فروغ بود. فقط صدای ویلن علی و ناز وکرشمه سارا او را در این دنیا ؛ هر چند به صورت قرض ؛ نگاه داشته بود.
آن روز عصر بعد از تمیز کردن آپارتمان گل رز و حمل ونقل اسباب واثاثیه ساکن جدید آنجا ، به خانه آمد .سارا در اتاق بود ولی خبری از عباس نیود .تلفن زنگ خورد یکی از دوستان عباس جویای محل اجرای نمایش او شد .علی یکه خورد ولی به روی خود نیاورد . لباس خود را عوض کرد وبه سارا گفت که تا قبل از ساعت 7 به خانه برمیگردد. به سمت محل کلاس او رفت .
بردر ورودی ، محل اجرای موسیقی توسط هنرجویان برتر موسسه ، که حدود نیم ساعت قبل شروع شده بود، نصب بود .دور نبود . وقتی به آنجا رسید اسم عباس برای اجرای موسیقی برده شد .حدود 50-60نفر آنجا بودند. او در ردیف آخر صندلی ها نشست.عباس ایستاده شروع به زدن کرد. بعد از 5دقیقه کار او تمام شد .همه تشویقش کردند .ولی وقتی مجری به بالای سن آمد تا نفر بعد را اعلام کند باصدای عباس حرف خود را قطع کرد .." چند لحظه صبر کنید این قطعه ای که شنیدید به در خواست استاد طباطبایی بود ولی مایلم قطعه ای بزنم که ترانه هر شب دلم است ..به یاد مادرم وبرای خستگی های پدرم.."
همه سکوت کرده بودند .او ترانه ساخته شده مادرش را در جلوی نگاه بهت زده مردم و قلب شکسته علی می زد.اشک به علی اجازه نگاه به یادگار سمیرا را نمیداد . به سرعت از مراسم خارج شد .
با صدای دلخراش ترمز ماشین همه نگاه ها به خیابان جمع شد ..همچنان که خون از پیشانی علی شره می کرد،علی تنها به این فکر می کرد؛
که چه کسی شب، اشک را از چشمان سارا می رباید.