به نام خداوندِ بخشنده ی مهربان

 

«در صورت پارک کردن، هر چهار چرخ پنچر می شود»،«لعنت به پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد»،«...» این ها را هر روز روی دیوارهای شهر می بینیم و رد می شویم. صدای ناخوشایند بوق عجیب و غریب موتور و بعدش یک فحش چارواداری، صدای اگزوز موتور دست کاری شده یک اتومبیل که مارپیچ وار دور یا نزدیک می شود و برای حرکت سینوسی اش فقط شنیدن صدای ناهنجارش کافیست، صدای متلک بی مزه یا اصلا با مزه ای که از دهان یک، دو یا چند سر بیرون آمده از یک اتومبیل خطاب معمولا به یک دختر جوان(مثل خواهر من و شما!)- و گاهی حتی پیر و گاهی اصلا بدون معیار به همه-اینها را هر روز در خیابان های شهر می شنویم و بی تفاوت می گذریم. می شنویم و می بینیم و بی تفاوت می گذریم چون زیادند. چون خیلی زیادند. اصلا شاید همین ها هستند که معیار های خشونت به حساب آوردن یک رفتار را در ما جابه جا کرده اند. شاید همین ها هستند که باعث شده اند دیگر «دست انداختن دیگری» در محل کار و خانواده خشونت به حساب نیاید، لحن زننده راننده تاکسی و اتوبوس به مسافر و بالعکس خشونت به حساب نیاید، پرت شدن وسیله ای که خریده ایم روی پیشخوان توسط فروشنده خشونت به حساب نیاید، خواندن پیامک های طلب کارانه ی عده ای که همیشه با خشونت دست پیش می گیرند که پس نیوفتند، البته خشونت به حساب نیاید، همه مصداق های بارز اما متفاوت پرخاشگری هستند. حتما لازم نیست کسی را در خیابان آش و لاش کنند، لازم نیست پل مدیریت(هزاران نقد و بررسی بنویسیم که چرا چنین اتفاقی افتاد در حالی که خودمان هم خشونت و نفرت در وجودمان هست!) و خیابان پاسداران و سعادت آباد تکرار شود تا بفهمیم خشونت تا کجاهای وجود ما ریشه دوانده است.

ما از کنار آن دیده ها و شنیده ها بی تفاوت می گذریم، اما زهر پر خاشگریشان ذره ذره وجودمان را می جود و جوری که حتی خودمان هم نفهمیده ایم اعصابمان را خط خطی می کنند. می گذریم و خشونت به حسابشان نمی آوریم چون زیادند، چون فراگیرند و بقول فرد بزرگی که جمله قصار معروفی داشت:«حماقت وقتی فراگیر شود نامرئی می شود.» گمانم حالا می شود این را در مورد خشونت هم گفت:« خشونت وقتی فراگیر شود نامرئی می شود.» خشونتی که خود ما به وجودش آوردیم.