نویسنده :مهسا شیروی

تقديم به  غنچه ی زیبایی که پیش از شکفتن پژمرد! 

 

داغي نگاهي را بر صورتم احساس مي کنم . نگاهم که بر رخسارگانت جاري مي شود، درچشمانت شراره هاي غمي را  که قلبت از آن گـُرگرفته است مي بينم.

نگاهت به سويي مي دود. ردش را که دنبال مي کنم، به قاب عکسي مي رسم که ترک برداشته است. دستت را جلو مي بري وقاب را به روي ميز مي خواباني !

 

او مرده است....!  در ذهنت ، در فکرت...  و ا شک ها، خاطراتش  را از قلبت  تشييع  مي کنند!

 

امشب نگاهت با نگاهم حرف ها دارد ...

 

آسمان پنجره اي است به وسعت  ديدگانت

وهزارهزار ستاره

هر لحظه شهيد مي شوند

با فرود پلک هايت

آرام گاه دلت را مرور کن

با هر ستاره نام مرا خواهي يافت.

 

پی نوشت: نویسنده ی این متن  یکی از دوستامه. ازش خوشم اومد اینجا گذاشتم.